ماهابهارات قسمت ۲۲: مخمصه دروپادی
در این قسمت از ماهابهارات، آرجونا در سوایاموارای دروپادی پیروز میشود، اما فرمان کونتی برای عروس مخمصهای ایجاد میکند چرا که ناگهان به جای یک شوهر، با پنج شوهر مواجه میشود.

آنچه تاکنون اتفاق افتاده است: دروپادا مراسم سوایاموارا را برای دخترش دروپادی اعلام کرد که قرار بود شامل مسابقهای باشد که فقط بهترین جنگجویان میتوانستند در آن برنده شوند.
سادگورو: پنج برادر پانداوا مانند هر کشاتریای دیگر در بهاراتوارش، در مورد سویاموارا شنیدند. آنها تا حد امکان از نامزدهای واجد شرایط دعوت کردند تا شجاعترین و ماهرترین جنگجو داماد دروپادا شود. از این گذشته، هدف از این ازدواج انتقام از درونا و خاندان کورو بود.وقتی زمان سوایاموارا فرا رسید، همه این جنگجویان، از جمله دوریودهانا و کائوراواها، کارنا و پانداواها که هنوز در لباس مبدل بودند، گرد هم آمدند. هیچکس نمیدانست که آنها هنوز زنده هستند - به جز کریشنا، که جاسوسان خود را فرستاده بود و فهمیده بود که زن نیشادا و پنج فرزندش در آتش جان باختهاند، نه کونتی و برادران پانداوا. او نمیدانست آنها کجا هستند، اما شکی نداشت که به محض اینکه خبر را بشنوند، نمیتوانند مقاومت کنند - قطعاً شرکت خواهند کرد.
کریشنا به همراه جنگجویان یاداوای خود آمد تا سوایاموارا را محاصره کنند تا در صورت بروز مشکل بتوانند مداخله کنند. همه خواهان دروپادی بودند. یک دلیل این بود که او زنی فوقالعاده زیبا بود؛ دلیل دیگر این بود که دروپادا پادشاهی بسیار قدرتمند بود. امپراتوری او عظیم بود و همه میخواستند با آن متحد شوند.
در روز مسابقه، رویدادهای مختلفی رخ داد. کاندیدها، یکی یکی، میآمدند و شانس خود را امتحان میکردند. اما بسیاری از آنها حتی نمیدانستند چگونه این کمان ویژه و اسرارآمیز را به زه بکشند. و جنگجویانی که موفق به کشیدن آن شدند، نمیتوانستند آن را مستقیماً شلیک کنند و فقط به انعکاس ماهی چرخان نگاه میکردند.
دوریودهانا کنارهگیری میکند
دوریودهانا میخواست خودش در این چالش شرکت کند و برنده شود، اما نمیخواست ریسک کند و ببازد، بنابراین ابتدا برادرش دوشاسانا را فرستاد تا بدون برنده شدن، این چالش را امتحان کند. دوشاسانا، جنگجوی مغرور و شجاع، رفت و سعی کرد کمان را زه کند، اما نتوانست. دوریودهانا وقتی دید برادرش نمیتواند این کار را انجام دهد، برای جلوگیری از شرمندگی ناشی از شکست، او نیز منصرف شد. سپس کارنا قدمی به جلو گذاشت - او جزو آخرین جنگجویانی بود که برای مسابقه صف کشیده بودند.
او با غرور وارد شد، به راحتی کمان را زه کرد و آمادهی تیراندازی شد. آرجونا با نگاه به او، میدانست که به چشم ماهی خواهد زد. اما او همچنین میدانست که اگرچه دوریودهانا او را پادشاه کرده و در زمرهی خودشان قرار داده بود، اما همچنان بهعنوان یک سوتا پوترا - پسر ارابهران - شهرت داشت. به همین ترتیب، کریشنا دید که ورود کارنا به مسابقه بخشی از نقشه نبود و این جنگجوی قدرتمند توانایی ضربه زدن به خانه را داشت.
کارنا شرمنده شد
هر بار که جنگجوی جدیدی میآمد، دروپادی نگاهی به کریشنا میانداخت و منتظر علامتی از سوی او بود که آیا این خواستگار همان کسی است که باید انتخاب کند یا نه. تا آن موقع، هر بار کریشنا لبخند زده بود و از کل نمایش لذت برده بود. سپس او میفهمید که این مورد مناسب نیست. بههرحال، بسیاری از آنها حتی نمیتوانستند کمان را زه کنند، چه برسد به اینکه به چشم ماهی بزنند. اما حتی اگر آنها در مسابقه موفق نمیشدند، او اگر میخواست، هنوز میتوانست یکی از آنها را انتخاب کند.
وقتی کارنا آمد، کریشنا چشمانش را بست و به دروپادی گفت: «من نگران تو هستم زیرا این مطابق فیلمنامه نیست. این یکی میتواند این کار را انجام دهد.» دروپادی با حلقه گل عروسی در دستانش و برادرش دریشتادیومنا در کنارش آنجا ایستاده بود. وقتی کارنا نزدیکتر شد، با صدای بلندی که کارنا آن را بشنود، به برادرش گفت: «من نمیخواهم با سوتا ازدواج کنم.» او حتی «سوتا پوترا» هم نگفت.
دریشتادیومنا اعلام کرد: «خواهرم نمیخواهد با یک سوتا ازدواج کند. پس زحمت امتحان کردنش را به خودت نده.» کارنا که در مقابل تمام حضار شرمنده شده بود، سرش را پایین انداخت، اما نگاهی انتقامجویانه به دروپادی انداخت و گفت: «وقتی نوبت من برسد، تو را نخواهم بخشید.» با شرمندگی فراوان عقب نشینی کرد.
سپس آرجونا، در کسوت یک برهمن جوان، برخاست، جلو آمد و گفت: «حالا که هیچیک از کشاتریاها نتوانستهاند در مسابقه برنده شوند، آیا میتوانم شانسی داشته باشم؟» دریشتادیومنا گیج شده بود و نمیدانست که آیا باید به یک برهمن اجازه رقابت بدهد یا نه. به کریشنا نگاه کرد. کریشنا چیزی را انداخت و خم شد تا آن را بردارد، که به معنای سر تکان دادن بود. دریشتادیومنا گفت: «بله، اگر میخواهی رقابت کنی، میتوانی. اما همه جنگجویان شکست خوردهاند. چطور انجامش خواهی داد؟
پیروزی آرجونا
برهمن آمد، سه پرادکشینا برای کمان انجام داد، در مقابل آن سجده کرد، گویی اوج سرنوشتش بود، سپس کمان را برداشت، بهراحتی آن را زه کرد، به انعکاس آن نگاه کرد و تیر رها کرد. هر جنگجو پنج فرصت برای زدن چشم ماهی داشت. او پنج تیر را چنان سریع و پشت سر هم پرتاب کرد که یک ردیف تیر به چشم ماهی خورد و ماهی افتاد.
غریو قدردانی برهمنها و دیگر غیرکشاتریاهایی که برای دیدن مسابقه آمده بودند، به گوش میرسید. اما، کشاتریاها با خشم فریاد زدند: «این درست نیست! چگونه یک شاهزاده خانم میتواند با یک برهمن ازدواج کند؟ اکنون یک برهمن در مسابقه پیروز شده است و طبق آریا دارما، ما نمیتوانیم یک برهمن را بکشیم. اما این دریشتادیومنا بود که به او اجازه شرکت داد. بگذار او را بکشیم.» همه شمشیرهایشان را کشیدند.
بیدرنگ، بهیما، ناکولا، ساهادوا و آرجونا برخاستند و آمادهی نبرد شدند. بهیما درخت کوچکی را از ریشه کند و با آن هر کسی را که به سمت دریشتادیومنا میرفت، نقش بر زمین کرد. آرجونا کمان را برداشت و در اطراف خود ویران کرد. سپس یاداواها برای پشتیبانی از آنها وارد عمل شدند. آنها با کمک هم توانستند کنترل اوضاع را به دست آورند.
دروپادی حلقه گل را بر گردن آرجونا آویخت. آرجونا و چهار برادرش او را به خانه مادرشان بردند. کونتی داشت آشپزی میکرد. هر گاه در کسوت برهمنها برای گدایی غذا بیرون میرفتند، پس از بازگشت، آن را همیشه زیر پای او میگذاشتند. تقسیم غذا به عهده او بود و همیشه آن را به دو قسمت تقسیم میکرد - یکی برای بهیما و دیگری برای چهار برادر.
آنها وارد شدند و گفتند: «مادر، ببین امروز چه آوردهایم.» بدون اینکه سرش را بالا بیاورد، گفت: «هر چه هست، بین خودتان تقسیمش کنید.» با وحشت گفتند: «مادر، این یک زن است. ما یک شاهزاده خانم آوردهایم. او برگشت، به دروپادی، خیرهکنندهترین زنی که تا به حال دیده بود، نگاه کرد و گفت: «مهم نیست. من به شما گفتم که به اشتراک بگذارید و تمام.»
آنها گیج شده بودند؛ دروپادی شوکه شده بود. از این که این جنگجوی شجاع در مسابقه برنده شده بود، خوشحال بود، اما این مادر که میگفت باید او را با بقیه تقسیم کنند، طبق برنامه پیش نمیرفت. برادران نمیدانستند چطور باید این کار را انجام دهند. آنها به کاخ دروپادا بازگشتند. کریشنا و ویاسا نیز در آنجا حضور داشتند.
بحثی درگرفت: «چطور پنج مرد میتوانند با یک زن ازدواج کنند؟» برادران پاندوا به دروپادا گفتند: «وقتی مادرمان چیزی را اراده کند، هر چه که باشد، ما باید آن را انجام دهیم. آرجونا بهتنهایی نمیتواند با او ازدواج کند. یا هر پنج نفر ما با او ازدواج میکنیم، یا میتوانی دخترت را پس بگیری.»
پنج شوهر
اگر کسی پس از سوایاموارا دخترش را به دروپادا برمیگرداند، این توهینی تمامعیار به او محسوب میشد. با این حال، او نمیدانست چه باید بکند. از کریشنا نصیحت خواستند، اما او عمداً ساکت ماند و با لبخندی گشاده به سقف نگاه میکرد.
دروپادی به پای ویاسا افتاد و گفت: «تو مرد خردمندی هستی. به من بگو، چطور میتوانند من را در چنین شرایطی قرار دهند که مجبور شوم با پنج مرد ازدواج کنم؟ این دارما نیست و من این کار را نخواهم کرد. ویاسا گفت: «شما سه راه دارید. شما الان فقط میتوانید با آرجونا ازدواج کنید؛ او شما را خواهد برد، او عاشق شما خواهد شد، اما بعد از مدتی از آن رنجیده میشود، زیرا مجبور شده است برادران و مادرش را برای شما ترک کند. رنجش بهآرامی به تلخی تبدیل میشود؛ تلخی به مرور زمان به نفرت تبدیل میشود.
او اضافه کرد: «بیشتر زوجها اینطور زندگی میکنند.» در ابتدا، این یک رابطه عاشقانه بزرگ است. اما اگر کسی اصرار کند که باید از مادر، برادران و قبیلهات جدا شوی، این رابطه عاشقانه پس از مدتی به کینه تبدیل خواهد شد. به خصوص برای آرجونا، این کاملاً صادق خواهد بود.
«بنابراین این انتخاب شماست - میتوانید از یک رابطه عاشقانه کوتاه و عالی با شوهرتان لذت ببرید، اما با گذشت زمان، او از جدایی از برادران و مادرش رنجیده خاطر خواهد شد و شما را مسئول این امر میداند. یا میتوانید کل ازدواج را رد کنید و پیش پدرتان برگردید. اما پس از آن، هیچ جنگجوی بزرگ دیگری برای ازدواج با شما حاضر نمیشود، زیرا آنها دیگر شما را بهعنوان یک جایزه نخواهند دید. ممکن است تا ابد یک دختر مجرد در خانه پدرتان بمانید که برادرتان بعد از مدتی از آن عصبانی میشود.
یا با این پنج مرد ازدواج کنید. اگر این پنج برادر با هم بمانند، سرنوشت خود را خواهند ساخت و بر جهان حکومت خواهند کرد. و شما بهعنوان همسر مشترک آنها، این افتخار را خواهید داشت که آنها را در کنار هم نگه دارید. اینها سه گزینهای هستند که شما در اختیار دارید. هر چه میخواهید انتخاب کنید.»
او که از این انتخابها کلافه شده بود، از هوش رفت. آنها او را به هوش آوردند. سپس ویاسا یک قدم فراتر رفت و او را وادار کرد تا ببیند که در زندگی قبلی خود، دختر نالا و دامایانتی بوده است. نالا پادشاه ویداربا بود و طبق افسانهها، بهترین آشپز روی کره زمین. عشق بین نالا و دامایانتی افسانهای است. در آن زندگی، وقتی زن جوانی بود، به محضر شیوا دعا میکرد.
در پاسخ به توبهاش، شیوا، کمی مست و با روحیهای سخاوتمندانه، ظاهر شد. او گفت: «ای ماهادوا، من همسری میخواهم. من یک شوهر عادل میخواهم؛ من یک شوهر قوی میخواهم؛ من یک شوهر شجاع میخواهم؛ من یک شوهر خردمند میخواهم، و من یک شوهر بسیار خوشقیافه میخواهم. شیوا پنج بار گفت: «بله، بله، بله، بله، بله.» با این نگاه اجمالی به زندگی گذشتهاش، دروپادی متوجه شد که کار خودش بوده است. اگرچه چیزی که او واقعاً میخواست یک شوهر با تمام این ویژگیها بود، اما ناخواسته پنج شوهر درخواست کرده بود. و شیوا این آرزو را برآورده کرد. بنابراین او با آن پنج مرد ازدواج کرد.
کریشنا مداخله کرد و پیشنهاد داد که بین دروپادی و پنج شوهرش قراردادی تنظیم شود. به او گفت: «با هر یک از برادران یک سال باش. اگر در طول آن یک سال، برادر دیگری حتی سهواً وارد اتاق خوابت شود، باید به مدت یک سال به جنگل برود.»
آنها اجازه داشتند همسران دیگری خارج از این توافق اختیار کنند، اما قرار نبود آن همسران در قصر زندگی کنند. همسر مشترک آنها، دروپادی، نیروی پیوند دهندهای شد که پنج برادر پانداوا را در کنار هم نگه میداشت. این امر به آنها قدرت میداد تا برای تحقق سرنوشت خود، یعنی حکومت بر ملت، تلاش کنند. علاوه بر این، از طریق اتحاد با دروپادا، آنها به هاستیناپورا بازگشتند.
ادامه دارد…