سادگورو: درونا قسم خورد که انتقام تحقیری را که دروپادا به او وارد کرده بود، بگیرد. برای این منظور، او آستراها را از پاراشوراما آورد، به هاستیناپور آمد و آموزش هنرهای رزمی مختلف را به کائوراواها و پانداواها آغاز کرد. وقتی آن‌ها به سطح خاصی از شایستگی رسیدند و مشتاق بودند که به گوروی خود پیشکشی تقدیم کنند، اولین چیزی که درونا درخواست کرد این بود که دروپادا را دستگیر کرده و بیاورند. بدون هیچ دلیل دیگری، شاهزاده‌های کائوراوا و پانداوا رفتند و به کامپیلیا، پایتخت پادشاهی پانچالا حمله کردند.

‫برادران کائوراوا با اشتیاق فراوان به حمله پرداختند، درحالی‌که پانداواها عقب ماندند و تماشا کردند. ارتش دروپادا اصلاً آماده نبود. آن‌ها نمی‌فهمیدند چرا این افراد ناگهان و بدون هیچ دلیل مشخصی به شهر حمله می‌کنند. وقتی متوجه شدند که مورد حمله قرار گرفته‌اند، مردم عادی با چاقوی آشپزخانه، ملاقه، چوب و هر چیز دیگری که به دستشان می‌رسید از خانه‌هایشان بیرون آمدند. آن‌ها با کائوراواها جنگیدند و آن‌ها را عقب راندند. برادران کائوراوا که از مردم عادی شکست خورده بودند، با شرمساری بازگشتند. سپس درونا به آرجونا گفت: «این تو هستی که باید به گورو داکشینا تقدیم کنی. تو باید دروپادا را بگیری.»

رسوایی دروپادا

‫بهیما و آرجونا رفتند، بی‌سروصدا وارد شهر شدند، دروپادا را اسیر کردند، او را بستند، با خود بردند و جلوی پای درونا گذاشتند. لحظه‌ای که دروپادا به درونا نگاه کرد، دانست که درونا کسی است که این پسران جوان را وادار کرده تا او را، که یک جنگجوی بزرگ بود، دستگیر کنند و به‌عنوان زندانی جلوی پای درونا بیندازند. سپس درونا گفت: «حالا دیگر نمی‌توانیم دربارهٔ تقسیم کردن صحبت کنیم، چون ما برابر نیستیم. تو مثل یک برده جلوی من دراز کشیده‌ای. من تو را از پسرانم هدیه گرفتم. من هر کاری که بخواهم می توانم انجام دهم. اما من دوست تو بوده‌ام - جانت را می‌بخشم.»

‫دروپادا نه تنها می‌خواست از درونا، بلکه از تمام قبیله کورو انتقام بگیرد.

‫برای یک کشاتریا، بدترین کاری که می‌توانید انجام دهید این است که او را شکست دهید و جانش را نجات دهید. این همان چیزی بود که درونا می‌خواست. او می‌دانست که گفتن به دروپادا مبنی بر اینکه جانش را می‌بخشد، بدترین اتفاقی است که می‌تواند برایش بیفتد، حتی بیشتر از آن که این حرف از جانب یک برهمن باشد. او ادامه داد: «نیمی از پادشاهی تو مال من است. به‌عنوان یک دوست، نصف دیگر را به تو می‌دهم. برو و بر نیمه دیگر حکومت کن - یک قسمت از پادشاهی مال من است.» دروپادا، درحالی‌که از شرم، خشم و نفرت می‌سوخت، به نیمه دیگر پادشاهی خود بازگشت، درحالی‌که پس از این تحقیر بزرگ، قادر به رویارویی با شهروندانش نبود. این چیزی نبود که مردم بتوانند قبول کنند. او خشمگین بود.

‫او به محضر شیوا دعا کرد و گفت: «من فرزندی می‌خواهم که انتقام بگیرد»، زیرا وقتی در نبردی با کسی شکست می‌خورد، حق فراخواندن او به دوئل را از دست می‌داد. بچه‌ای به دنیا آمد، اما دختر بود. دروپادا باورش نمی‌شد. او از شیوا پرسید: «من بچه‌ای می‌خواستم که انتقام بگیرد. اما حالا یه دختر دارم. این دختر چگونه انتقام خواهد گرفت؟» از روز اول، شروع کرد به لباس پوشاندن او مثل یک پسر. نمی خواست مردم بدانند که او دختر است. وانمود کرد که او یک پسر است و او را مانند یک پسر تربیت کرد. این دختر تناسخ آمبا بود که اکنون با نام شیخاندی شناخته می‌شد.

‫دروپادا نه تنها می‌خواست از درونا، بلکه از تمام قبیله کورو انتقام بگیرد، زیرا این پسرها بودند که او را اسیر کرده بودند. او می‌خواست همه‌ی آن‌ها را بکشد، و ستون خاندان کورو، بیشما بود. او می‌دانست که اگر بیشما را سرنگون کند، تمام قبیله فرو خواهد پاشید. شیخاندی در چهارده سالگی ناپدید شد. آن‌ها پریشان شدند و همه‌جا را دنبالش گشتند، اما نتوانستند او را پیدا کنند. او برای تمرین به تنهایی به جنگل رفت، زیرا به سن بلوغ رسیده بود و می‌خواست آن را پنهان کند. نمی‌خواست کسی بفهمد که او دختر است. استوناکارنا، یاکشایی در جنگل، با دیدن وضعیت اسفناک او، به او کمک کرد. او گفت: «من به تو مردانگی خواهم بخشید» و با استفاده از قدرت‌های جادویی‌اش او را به یک مرد تبدیل کرد. او گفت: «این به تو کمک می‌کند تا در موقعیت‌های اجتماعی موفق شوی. در واقع، تو هنوز یک زنی.»

زاده‌ی آتش

‫تنها هدف زندگی دروپادا این بود که به‌نحوی درونا را رسوا و خاندان کورو را سرنگون کند. او به دنبال کسی بود که بتواند برای او یک یاگنا اجرا کند که به او فرزندانی بدهد که بتوانند درونا و قبیله کورو را شکست دهند. او از یاجا و اوپایاجا، دو تانتریک مشهور آن زمان خواست تا پوتراکارما یاگنا را برایش اجرا کنند. دروپادا دعا کرد: «من پسری می‌خواهم که درونا را بکشد و دختری که خاندان کورو را تقسیم کند.» پس از یک یگنای مفصل، یک مرد و یک زن جوان را از آتش بیرون کشیدند.

‫دروپادا می خواست دخترش با بزرگترین تیرانداز و جنگجو ازدواج کند تا آن‌ها بتوانند انتقام بگیرند.

‫این دو، دریشتادیومنا و دروپادى، از پیوند یک مرد و زن زاده نشدند - آن‌ها از آتش زاده شدند. آن‌ها با هدف واحد انتقام به دنیا آمدند. از همان ابتدا، دروپادا مدام به آن‌ها می‌گفت که تنها هدف زندگی‌شان انتقام گرفتن از درونا و قبیله کورو است. این یعنی درحالی‌که قبیله کورو درحال کشمکش با یکدیگر بودند، دشمنی قدرتمند در همسایگی آن‌ها در حال رشد بود.

‫دروپادا می خواست دخترش با بزرگترین تیرانداز و جنگجو ازدواج کند تا آن‌ها بتوانند انتقام بگیرند. او به دنبال کاندیدای مناسبی گشت اما کسی را پیدا نکرد که بتواند درونا را شکست دهد. سپس او از تمام نبردهایی که کریشنا با موفقیت در آن‌ها جنگیده بود، باخبر شد. هفده بار، جاراساندا و ارتشش به ماتورا حمله کردند. اگرچه ارتش یاداوا تنها یک دهم ارتش جاراساندا بود، کریشنا و بالاراما هر بار با حیله و شجاعت آن‌ها را شکست دادند.

‫برای هجدهمین حمله، جاراساندا چند پادشاه دیگر را از شمال غربی، در منطقه کنونی افغانستان، گرد هم آورد. آن‌ها با سپاهیان خود آمدند و ماتورا را از هر طرف محاصره کردند. وقتی کریشنا دید که نیروی نظامی عظیمی ماتورا را محاصره کرده و اگر یاداواها بمانند و سعی در مقابله با آن‌ها داشته باشند، آن‌ها را نابود خواهند کرد، تمام جمعیت را متقاعد کرد که ماتورا را ترک کنند و هزار و سیصد کیلومتر به سمت دواراکا در گوجرات سفر کنند. صدها نفر در این مهاجرت از طریق صحرای راجستان جان باختند.

حرکت به سمت دواراکا

‫در ابتدا، آن‌ها قصد داشتند شهری جدید بسازند، اما وقتی به دواراکا رسیدند، شهری خوش‌ساخت را در جزیره‌ای کوچک یافتند. کریشنا احساس می‌کرد که این شهر جزیره‌ای از نظر استراتژیک بهترین موقعیت برای آن‌ها است. این شهر توسط پادشاه رواتا اداره می‌شد. پادشاه رواتا دختری داشت به نام رواتی. در یک اتحاد استراتژیک، کریشنا بالاراما را به ازدواج رواتی درآورد و آن‌ها دواراکا را اشغال کردند. یاداواها به دواراکا نقل مکان کردند و کریشنا به راحتی پادشاهی‌های کوچک اطراف را تصرف کرد. هرجا که نیاز به تسخیر بود، آنجا را تسخیر کرد. هرجا که می‌توانست از طریق یک ازدواج استراتژیک آنجا را شامل حال خود کند، با یک شاهزاده خانم ازدواج می‌کرد تا صلح برقرار شود.

‫در آن روزها، روابط خانوادگی از همه‌چیز مهم‌تر بود، و ازدواج‌های استراتژیک گاهی تنها راه برای ایجاد صلح با یک حریف بود. اگر دخترت را به عقد کسی درآوری، دیگر نمی‌توانی با او جنگ کنی. کریشنا همچنین روکمینی را ربود و برادر بزرگترش روکمی را که جنگجوی بزرگی بود، و شیشوپالا را که به عنوان گاو نر چدی شناخته می‌شد، شکست داد. کریشنا حتی یکبار در یک دوئل باعث شرمساری جاراساندا شده بود. به دلیل همه این شاهکارها، شجاعت و مهارت او به‌عنوان یک جنگجو به‌طور گسترده شناخته شد.

زیبایی خطرناک

‫دروپادا فکر می‌کرد کریشنا بهترین مرد برای دخترش است. او برای کریشنا پیغام فرستاد و از او خواست که با دخترش ازدواج کند. کریشنا سعی کرد از آن طفره برود، اما مشکل این بود که اگر او قاطعانه امتناع می‌کرد، توهین محسوب می‌شد و دروپادا خواستار نبرد می‌شد. اما از آنجایی که کریشنا نمی‌خواست با دروپادی ازدواج کند، با حیله‌گری خود را از این وضعیت بیرون کشید و گفت: «من فقط یک گاوچران هستم. چطور می‌توانم با دروپادی ازدواج کنم؟ او یک ملکه است.»

‫کتاب مقدس او را به‌عنوان زیباترین زن روی کره زمین توصیف می‌کند. او چهره‌ای تیره و مخملی داشت.

‫کریشنا با بسیاری از ملکه‌های دیگر ازدواج کرد، اما دروپادی از همه متمایز بود. کتاب مقدس او را به‌عنوان زیباترین زن روی کره زمین توصیف می‌کند. او چهره‌ای تیره و مخملی داشت. همچنین می‌گویند وقتی زنی به این زیبایی باشد، همیشه مشکلاتی ایجاد خواهد کرد. همیشه، مردم بر سر او دعوا خواهند کرد. کشورها تقسیم خواهند شد؛ برادران با هم خواهند جنگید؛ اتفاقات بدی رخ خواهد داد.

‫کریشنا سعی کرد دروپادا را متقاعد کند تا یک سوایاموارا ترتیب دهد. در ابتدا، دروپادا مخالفت کرد، گفت که هیچ جنگجویی را نمی‌بیند که توانایی کافی داشته باشد. اما کریشنا گفت: «زنی آتشین مزاج مانند دروپادی باید خودش انتخاب کند. تو نباید به جای او انتخاب کنی.» او پیشنهاد داد که یک سوایاموارا با یک مسابقه ترتیب دهند، و دروپادی بتواند هر کسی را که برنده شد انتخاب کند. گورو کریشنا، خودِ سندیپانی، این رقابت را طراحی کرد. آن‌ها یک ماتسیا یانترا ساختند که یک ماشین ساده با یک ماهی چوبی در بالای آن بود که می‌چرخید. کنارش یه گودال نفت بود.

‫قرار بود کماندار درحالی‌که فقط به انعکاس ماهی در روغن نگاه می‌کند، به چشم ماهی بزند. اگر شاهزاده خانم کسی که نشانه را می‌زد را انتخاب می‌کرد، شانس ازدواج با شاهزاده خانم را پیدا می‌کرد. پس از بحث و جدل فراوان با کریشنا، دروپادا با این ایده موافقت کرد و سوایاموارا را اعلام نمود.

‫ادامه دارد ...